بگو بگو تو که از نسلِ کوچه ی مایی، هنوز در وحشتِ شب گریه هات بیداری؟
بگو بگو تو که انکار می کنی خود را، آیا هنوز در خلوت از نکرده بیزاری؟
تمامیِ خلیجِ همیشه مَنِ مَن، نوستالژیِ مرکزی ترین قسمتِ وطن
تهمینه ترین زن از خاندان تهمتن، مگر گرفتارِ کدام سلولِ این غاری؟
کِشتی شکسته ترین آشوبِ بازاری، بَحرِ مُزخرف مجوسم برای تو کتک کاری
برادری تو اثبات تر از زنده بودنم ... آری، برای مرگ من دنبال چاهِ اجباری؟
نیامدی تو و داستانِ هبوط انتها نداشت، بغضِ صدا شکست و سکوت انتها نداشت
باروت کمی بود و مرگِ بیروت انتها نداشت، و تو هنوز با خودت در کلنجاری؟
یک خط استوا زمین گیر کمربندت، قطبی تر از سردترین گریه لبخندت
اقیانوس تر از تو چشم هنرمندت، بارور ترین ابر زمین چرا نمی باری؟
حافظِ شیراز که خرابِ کار و بارت شد، فرهاد هم که در بیستون جان نثارت شد
صد ها هزار دولت آباد بیقرارت شد، استغفرالله و دختر، مگر مرض داری؟
بگذار دوباره آتشکده روشن کنم حوا، و سیب را حواله ی گلنگدن کنم حوا
ایضاً درختان زمین ریشه کن کنم حوا ، چه فایده که هنوز خیال میکنی گنهکاری؟
بیا که شانه شوم برای تو لاری، کُرد ترین دختر لُرزاده ی آذریِ ساری
این شانه خانه ی توست دُختِ قاجاری، چرا برای گریه کردنت سر به دیواری؟
تا بعد ...
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0